سرم درد میکند دستم را درون معده ام میکنم و اسیدهارا در مشت میگیرم که دستم نا پدید میشود.
بچه همسایه توپ را به شیشه میزند و صدای داد مادرش می اید که توله پس انداخته را واگذار میکند به پیر پیغمبر..کسی داد میزند ظروف مسی کهنه خریداریم و از حنجره اش بلندگو بیرون میزند...ومن و با یک مشت هورمون بهم ریخته سرم درد میکند..
مادرقابلمه هارا بهم میزند و موش ریزی از درون قابلمه بیرون میپرد..دیوارروبه رویم هی نزددکتر میشود و گربه ای چشم ابی از درون دیوار موش را نگاه میکند... دستی اسیدی که بوی قرمه سبزی ظهر را میدهد از درون معده ام شکوفه میزند..گربه خودش را به پای درخت سیب میمالد و درخت هی پایش را پس میکشد.
اسمان قرمزشده و ماهی ها درون اسمان دنبال ستاره میگردند..و من با همان هورمون ها سرم بیشتر از قبل درد میکند